این وبلاگ مختص به عاشقان سینه سوخته میباشد
سلام دوستان به وبلاگتون خوش اومدید.بهترین نیستیم ولی دوست داریم بهترین ها رو داشته باشیم.دوستان گلم لطفا بعد خوندن هر مطلب نظرتون رو راجع بهش بگین منتظر نظر هاتون هستم
 
 

دخترك اومده بود ...
كنار نيمكت پارك نشست .
خانمي اومد روي نيمكت بقلي نشست .
دخترك رفت سمت باجه تلفن دوباره براي بار چندم گوشي رو برداشت ...
الو محسن سلام صدات قطع و وصل ميشه الو ... و يكدفعه تلفن قطع شد .
دوباره شماره رو گرفت الو محسن معلوم هست كجايي ؟
من توي پاركم سر قرارمون همون جاي هميشگي . الو صدات قطع و وصل ميشه الو ... و دوباره ....
برگشت روي نيمكت نشست خانمي كه روي نيمكت كناري بود گفت : نمي ياد مطمپن باش .
دخترك با تعجب گفت : چي ؟
خانم گفت : منم ده سال پيش منتظر بودم نيومد مطمپن باش نمي ياد .
دختر گفت : مال من فرق مي كنه مياد . فرار قرارمون بود .
دخترك نشست و نشست ...
ساعت ها
روزها
هفته ها
ماه ها
و حالا سال هاي سال كه نشسته تا پسرك بياد .
فقط به خاطر يك اشتباه . فقط يك اشتباه .
بهتر نبود خونشون منتظر پسرك مي موند ؟

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:, :: 14:49 :: توسط : سعید

چيزی نيست...

نوری که نيست

تا چشم ببيند اين آشفتگی واژه ها را

در تنهايی ماسه و موج

سيگاری که نيست

تا پک زد به اين دلتنگی تاريک ابر...



انگار هيچ چيز نيست

جز واهمه ای بی نام و نشان

که فرياد دريا را گوشی نيست٬

پذيرای هم آغوشی...


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:, :: 14:47 :: توسط : سعید

عميق ترين درد زندگي مردن نيست بلکه نداشتن کسي است که الفباي
دوست داشتن را برايت تکرار کند و تو از او رسم محبت بياموزي.
عميق ترين درد زندگي مردن نيست بلکه يخ بستن وجود آدمها و
بستن چشمهاست
عميق ترين درد زندگي مردن نيست بلکه به دست فراموشي سپردن
قشنگ ترين احساس زندگي است.
عميق ترين درد زندگي مردن نيست بلکه ناتمام ماندن قشنگترين
داستان زندگي است که مجبوري آخرش را با جدايي به سرانجام
برسانی.

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:, :: 14:47 :: توسط : سعید

سکوت شب من، عاشقانه ترين ترنم جاودان بودن است.
شب من، عارفانه ترين تجلي حضور صحنه هاي با خود بودن است.
فرداي بي صداي من، خسته ام آرام بيا
از ميان دلهاي شاد، من تو را گزيده ام
فقط تو آرام بيا...!
از پشت پلكهاي آخرين ستاره شب
از پشت ديوار بلند مهتاب
از پشت شيشه الماس چشمها
تو را به خدا به كدامين سو نظاره كنم؟
من هنوز رد پاي نرفته ام در راه رفته تو
من هنوز آواره كوي بي انتهاي اين جاده ام
چرا؟
به كدامين گناه بزرگ، كوچكم مي شماريد؟
هنوز در باور شب ماتم زده ام
بيا،براي اولين و آخرين بار فقط تو بگو

بگو كدامين جرم جز محبت مرا خار كرد؟
بگو شايد اين اولين باشد براي آخرينت!
ديشب براي اولين بار
نه ! ديشب براي هزارو يكمين بار بود كه ستاره شدم
گريه كردم، گريه كردم براي دلم تنها و بي صدا
حس كردم كه ديگر آزادم
چون ستاره بي هيچ غروبم
حس كردم كه چقدر از تو و دنياي تو آزاد و رها و دورم!!!


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:, :: 14:45 :: توسط : سعید


اين روزا عادت همه رفتن ودل شكستنه

درد تموم عاشقا پاي كسي نشستنه

اين روزا مشق بچه ها يه صفحه آشفتگيه

گرداي رو آينه ها فقط غم زندگيه

اين روزا درد عاشقا فقط غم نديدنه

مشكل بي ستاره ها يه كم ستاره چيدنه

اين روزا كار گلدونا از شبنمي تر شدنه

آرزوي شقايقا يه شب كبوتر شدنه

اين روا آسمونمون پر از شكسته باليه

جاي نگاه عاشقت باز توي خونه خاليه

اين روزا كار آدما دلهاي پاك رو بردنه

بعدش اونو گرفتن و به ديگري سپردنه

اين روزا كار آدما تو انتظار گذاشتنه

ساده ترين بهانشون از هم خبر نداشتنه

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:, :: 14:44 :: توسط : سعید


بی توجه به کوپه ی نامه های برگشتی گوشه اتاق،

قلم و کاغذ را برداشت و دوباره شروع به نوشتن کرد :

سلام

این هفت هزار وسیصد و چهل و ششمین نامه ای است که برایتان می نویسم .

البته اگر چند هزارتائی که مچاله کرده ام و دور انداخته ام را حساب نکنیم !

امیدوارم اینبار دیگر پاسخ مرا بدهید .اینهمه نامه بی جواب مرا آزار می دهد .

خیلی وقتتان را نمی گیرم .

راستش من حرفهای قلمبه سلمبه و طولانی بلد نیستم،

همه ی حرف هایم یک جمله است.

همان یک جمله ای که در نامه های گذشته نوشته ام

و همان یک جمله ای که متنظر پاسخ شما در مورد آنم ...

می خواهم بدانید من شما را دوست دارم...

همین .

.........................................

اداره ی پست برای هفت هزار وسیصد و چهل و ششمین بار

مُهر ( آدرس گیرنده نا صحیح است ) را روی پاکت زده بود .

انگار قبرستان آدرس پستی نداشت !!!

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:, :: 14:43 :: توسط : سعید

ميترسيداز باد

سبزی دشت آزارش ميداد

بيکران آسمان لرزه بر اندامش می انداخت

آبی موج چشمهايش را ميزد .

فکر چاره افتاد

ديوار ساخت و سقف

....بدون در و پنجره و روزنه

تا نه صدای باد بيايد

و نه سبزی دشت و آبی موج و بيکران آسمان ميهمان چشمهايش شوند.

..........................................

دير بازی است که ميترسد از سکوت

از نبود دشت...از نديدن بيکران آسمان

از رنگ بيرنگی تنهايی

باز هم چاره بايد انديشيد

بايد در ساخت و پنجره و روزنه

.....بدون سقف و ديوار


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:, :: 14:40 :: توسط : سعید

کتابها رو از رو زمين جمع کرد...

هنوز جای سيلی پدر رو صورتش می سوخت...

با اينکه همين الان کتک خورده بود بازم رفت سراغ پنجره تا باز ديد بزنه.

دختر همسايه هنوز پشت پنجره داشت لبخند ميزدو زل زده بود به اون...

نفسی کشيد و پيش خودش گفت :

...آخيش...سيلی خوردنم رو نديد...

به نگاه کردنش ادامه داد تا اينکه صدای داد و بيداد پدر دو باره اومد :

.......آخه يکی نيست به اين پسره بگه دختر کور هم ديد زدن داره ؟؟؟

جا خورد ....داستان همون سطل آب سرد و پياده رو و زمستون.

جرات نگاه دوباره رو نداشت...شايدم رغبتشو...

...اما دلش تنگ شد...آروم رفت کنار پنجره

...دختر همسايه هنوز پشت پنجره داشت لبخند ميزدو زل زده بود به اون...

__________________
تو بین منتظران هم عزیز من چه غریبی عجیبتر که چه آسان نبودنت شده عادت چه بیخیال نشستیم نه کوششی نه وفایی فقط نشسته و گفتیم خدا کند که بیایی!

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:, :: 14:38 :: توسط : سعید

يه روز يه معتاد وقتش رسيده ،حالش سر جاش نبوده

ميره سراغ مادرش پول بخواد تا بره زهرماري كوفت كنه ،

مادرش ميگه پول ندارم وقتي ميخواست سينه ريز مادرشو بكنه ،

حل ميده مادر ميفته تو چاه خونه ،

پسره تو راه ميگه برگردم در چاه رو بزارم تا كسي نبينه

ميبينه يه صدايي از چاه مياد ....ميدونيد صدا چي ميگفت؟؟؟؟

ميگفت پسرم مواظب باش خودت نيفتي ......

عشق يعني اين = مادر

من موندم چرا تا وقتی هنوز 2 سالمون نشده بود پدر و مادرمون هی میگفتن بگو بابا بگو مامان الان میگیم مامان میگه زهرمار مامان

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:, :: 14:36 :: توسط : سعید

شوخی ام گل کرده بود
ارام از پشت , چشمانش را گرفتم
ای جــــانم , چه اسمهایی را صدا کرد
حتی اسم من هم بود
ولی بی فایده بود ..

کاش این شوخی ابلهانه را نمیکردم ...
 

وقتی سگها در بیابان از گرگها رشوه می گیرند
و مترسکها در مزارع با کلاغها تبانی میکنند...
از آدمها چه انتظاریست ؟؟؟

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:, :: 14:33 :: توسط : سعید
درباره وبلاگ
سلام دوستان به وبلاگتون خوش اومدید.بهترین نیستیم ولی دوست داریم بهترین ها رو داشته باشیم.دوستان گلم لطفا بعد خوندن هر مطلب نظرتون رو راجع بهش بگین منتظر نظر هاتون هستم
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان این وبلاگ مختص به عاشقان سینه سوخته میباشد و آدرس lovebelove.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 19
بازدید دیروز : 94
بازدید هفته : 157
بازدید ماه : 160
بازدید کل : 94175
تعداد مطالب : 168
تعداد نظرات : 22
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


 
 
 

ابزار وبلاگ